داستان 100 کلمه ای

سردبیر ازم خواسته یه داستان کوتاه 100 کلمه ای بنویسم. دارم فکر می کنم چی بنویسم. مشکل اینه که نوشتنم نمی آد، نمی آد، نمی آد تا ... یه هو وقتی اون حس شیرین قلمبه می شه و شروع می کنم به نوشتن، تا همه حرفم رو نزنم دلم نمی آد تمومش کنم، هی می نویسم و می نویسم و می نویسم و از 100 کلمه می زنه بالا.

دارم فکر می کنم راجع به پیاده روی امروز صبح تو پارک بنویسم و بزرگ ترین درخت مگنولیایی که دیدم، غرق گل، یا از تبخال دردناکی که روی لبم زده و نمی ترکه، یا از تعبیر خواب استخر که دیشب دیدم یا از امتحانات فشرده، یا از کرایه خونه که خیلی بالاست، یا از پول واحدهای ترم بعد، دنبال کار و اقامت بودن، یا از.... پستچی نامه ها را زیر در می اندازد و می دوم برشون دارم که می بینم شیر سر رفته. برش می دارم، نامه ها را چک می کنم (خبر خاصی نیست، از بانک ها و صورت حساب هاست)، تبخالم را تو آینه چک می کنم و یاد حرف زهرا می افتم که می گفت تبخال خوبه، نشون می ده سیستم ایمنی بدنت خوب کار می کنه. تو آینه برای خودم شکلک در می آرم، به شکلک خودم می خندم، بر می گردم پشت میزم، قبل از این که فکر کنم به موضوع داستان 100 کلمه ای جدید، همین ها رو که نوشتم می شمرم. 200 تاست!

نظرات 3 + ارسال نظر
فرشید سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ق.ظ http://no-1.blogsky.com

حالا من هر چی میگم بامزه می نویسی بگو نه!
خب بامزه می نویسی دیگه!
هر وقت نوشتی حتما اینجا هم بنویسش ...
موفق باشی... روز خوبی داشته باشی...

مرسی مرسی دوست جون!

مرجان(پاک نویس) چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ق.ظ http://coral2.blogfa.com

100 کلمه ای...من که اگر بهم دستور انجام یک کاری بشه چون راجع بهش فکر می کنم گند می زنم!
روی تبخالت رب انار بذار...می سوزه ولی خوب میشه(پماد هم بذاری افاقه میکنه!)
:)
نمیشه همین دویست تایی رو بهش بدی؟!
قشنگ بودها!
بگو 2 تا داستان با هم نوشتی(دوتا داستان در هم ادغام شده!)

مرسی مرجان جون از راهنماییت ولی من رب انار ندارم :( می گن یخ هم بد نیست ولی یخ هم ندارم (یه جورایی وبا افتاده به آشپزخونه ام تا امتحانامو بدم!)
سردبیرم خداییش گیر نیست راه میاد باهام تا وقتی ((در چارچوب اصول مجله)) می نویسم....ولی ۲ تا داستان هم فکر باحالی بود!

جوجه اردک جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ

خب این که خیلی سخته...حساب کلماتو داشتن رو می گم... ولی از تو از پسش برمی آی...راستی چه کار جالبی داری!

مرسی مریم جونم از دلگرمیت. آره منم نوشتن رو خیلی دوس دارم. کاش توش پول هم بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد