بوی جوی مولیان

1-    بوی جوی مولیان آید همی، چون علی دهباشی آمده اینجا و دیشب سر شام گفت داستان هایم را می خواند و نظر می دهد. و من خیلی خوشحالم، و کمی اضطراب دارم.

2-    هول هولکی در آخرین دقایق تهیه خبرها هستم که بفرستم شون مجله، که ... یک لحظه، یک صدم ثانیه، ذهنم پرواز می کند. می روم. می روم به جایی که هیچ وقت در خودآگاه ذهنم نمی دانستم اینقدر برایم عزیز بوده است. زیر پل گیشا هستم. می روم آن طرف خیابان کنار دانشگاه ها. و قدم می زنم به سمت خیابان امیرآباد. احساس خوبی دارم. دارم به خانه می رسم. خانه. خانه. خانه. خانه کجاست....

3-    آقای دهباشی گفت حتما برم بخارا و سمرقند را ببینم. وقتی از آنجا تعریف می کرد که مردمش به جای حرف زدن، شعر می گویند: «سه تن کودک دارم که یکی از آنها خرد است»، جلوی شش جفت چشم دیگر، گریه ام گرفت.

4-    هنوز هم در هوای خانه ام.

نظرات 1 + ارسال نظر
داستان های کوتاه من پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ب.ظ http://bekhealsho.blogfa.com/

سلام
مدتیه اینجا نیومدم. غوغا کردی غزاله خانوم.
قبلا دیر به دیر می نوشتی. هفت هشت پست اخرت رو خوندم. تا اونی که می خوای داستان بنویسی و یا داری می نویسی.
دوست داشتی بفرست تا من هم بتونم با کارهات آشنا بشم.
ممنون که از کار م بد گفتیو جدی می گم اصلن هم ناراحت نشدم.
بیشتر سر می زنم.
اخه می دونی من تو بلاگفا می فهمم کی آپ کرده همون وقت می رم و مطلبش رو می خونم. اینجا نمی شه فهمید. باید خودم سر بزنم.
باز هم ممنون . خوش و خرم باشی و بر قرار

سلام بهزاد جان

ممنون از نظرت و ممنون از روحیه انتقاد پذیری ات.

آره این بلاگ اسکای دمده شده راست می گی. منم مدتی یه تو فکر یه سیستم بهترم.
راستی میشه اون یکی وبلاگتو هم بگی بیشتر با کارات آشنا بشم؟

والا داستان هامو دارم جمع و جور می کنم اگه بشه بدم چاپ. مطمئن باش خبر می دم.

پائیزت به خیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد