-
من دلم دوباره تنگ می شود....
جمعه 4 دیماه سال 1388 21:09
اون موقع که ایران بودیم هنوز، غربزده، مترقی یا آزادی خواه یا هر چی که اسشمو بذاری، دلم تنگ می شد و می خوندم: من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است/ بیا ره توشه برداریم/ قدم در راه بی برگشت بگذاریم / ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است / بیا ای خسته خاطر دوست / ای مانند من دلکنده و غمگین.... و به...
-
من و اسکارلت پولدار می شیم
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 21:50
من دارم پولدار می شم و یکی از بزرگ ترین خوشبختی های من اینه که اول اسم من اولین حرف و علامت کلمه Guess اِ، گردنبند، تی شرت، اوه لباس شب برای مهمونی.... و یک خوشبختی دیگه این که تورنتو پر از مال های بزرگ و پر و پیمونه که باعث می شه قوه تخیلت قوی و قوی تر بشن. چه جوری؟ آرزو کن!
-
من و کلمه ها
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 18:51
نمی دونم این که الان می خوام بنویسم، مفهومش رو یه جا شنیده ام یا اریجینال از خودمه ولی به هر حال این حس انقدر در من قوی هست که می تونم بگم صد در صد تاییدش می کنم. نوشتن کتاب مثل زایمانه. نه، اصلا خودش یه جور زایمانه. تو هیچ انتخابی نداری که – مثلا- اوه، آبان ماه سرم شلوغه، یه ماه دیگه اومدن بچه ام رو عقب بندازم، از...
-
حس بی نظیر گم شدن
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 10:18
دلم می خواد یه سفر برم ایران. کِی؟ نمی دونم فکر کنم همین حالا. الان که برگ ها داره می ریزه. الان یا طرف های بهمن که هوای تهران مثل الان تورنتو است (بگذریم که هواشناسی یه چیز دیگه می گه، من از خاطراتم حرف می زنم.) وقتی که هوا بوی پاییز و زمستان می دهد، بوی تنهایی، بوی گم شدن. بوی برگ های خیس در حال تخمیر. می خواهم گم...
-
باز هم خانوم نویسنده!
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 22:39
ببخشید من شما رو می شناسم؟ ... فکر نکنم... آها لابد منو رو جلد یکی از این مجله ها دیدین. ببخشید من خیلی بیزی ام، باید برم، کاری داشتین با ایجنت ام تماس بگیرین. باورت بشه یا نه، دهباشی گفت خوب می نویسم. زمینه دارم. من رفتم.
-
بوی جوی مولیان
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 14:05
1- بوی جوی مولیان آید همی، چون علی دهباشی آمده اینجا و دیشب سر شام گفت داستان هایم را می خواند و نظر می دهد. و من خیلی خوشحالم، و کمی اضطراب دارم. 2- هول هولکی در آخرین دقایق تهیه خبرها هستم که بفرستم شون مجله، که ... یک لحظه، یک صدم ثانیه، ذهنم پرواز می کند. می روم. می روم به جایی که هیچ وقت در خودآگاه ذهنم نمی...
-
قصه از کجا شروع شد؟
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 16:15
چرا من و تو به احمقانه ترین وضع رمانتیک موجود، مثل قهرمان های قصه ها می مونیم که به هم نمی رسن و مزه قصه هم به همین نرسیدن شونه؟ چه کار کنیم که هم قصه مون، شاهکار زندگی مون مزه داشته باشه، هم من و تو به هم برسیم؟ بهت می گم چایش خوشبو ئه. می نویسی: چای دو غزاله. خلی. مث خودم.
-
آخرین سال های دهه بیستم
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 15:39
امروز از اون روزهایی یه که حلزون شده ام. هر وقت برای تعمیر، آب ساختمون رو قطع می کنن، و من هم سر کار یا کلاس نیستم، باید یه جورایی الکی از خونه بزنم بیرون که البته کار سختی نیست، فقط خرج داره. مثلا امروز که دیر از خواب پا شدم، آب قطع بود، برای صبحونه خوردن هم مجبور شدم بزنم بیرون (در واقع برای شستن دست و صورت)، خب؟ خب...
-
ایده
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 21:12
چند تا طرح بزرگ تو ذهنم دارم که در آینده روشون کار می کنم. البته قبول دارم این که می گم بعدا اصلا خوب نیست چون همیشه کارهامون رو می ندازیم فردا و اون فردا هم هرگز نمی یاد ولی قبول کن باید یه کم تجربه کسب کنم. تو همه شون هم رد پای خودم رو می تونی ببینی. اصلا یه جورایی برش های مختلفه از زندگی خودم، حالا گیریم با رنگ و...
-
دیوانگان
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 09:52
مثل خودم خُلی. و همین خل بودنت رو هم دوست دارم. داریم با هم بحث نخ نمای عشق یا دوستی می کنیم. برات کلیشه می گم: خدایا به آنان که دوست می داری بچشان که عشق از زندگی برتر است، و دوست داشتن از عشق.... ابرو بالا می اندازی. کج می خندی. کم نمی آرم. خودم را نقض می کنم، باز می زنم به تکرار. حدیث می خونم برات از قول خدا که هر...
-
حال و احوال
جمعه 10 مهرماه سال 1388 23:58
یه موقع هایی حالم این جوریه: When you call on me When I hear you breathe I get wings to fly I feel that I’m alive When you look at me I can touch the sky I know that I’m alive When you bless the day I just drift away All my worries die I’m glad that I’m alive You’ve set my heart on fire Filled me with love Made me a...
-
من و تکنولوژی
جمعه 3 مهرماه سال 1388 16:24
تکنولوژی مورد استفاده من به حد عصر حجر تقلیل یافته است. گوشی موبایلم که بیشتر از دوساله دارمش، سر ناسازگاری گذاشته. امروز داشتم با استادم صحبت می کردم، البته بماند که دو ساعت حرف زدیم ولی اول صحبت مون شارژ شارژ بود، وسط حرف استادم بوق زد و قطع شد و بعدش هم که زدم به برق، نتونستم بلافاصله تماس بگیرم. گفتم استادم می گه...
-
اهالی آبادی من
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 22:04
برای من مهمه، خیلی مهمه که اطرافم آدمایی باشن که دوست شون دارم و منو می فهمن. یعنی برای همه همین طوریه؟ یعنی شما هم اگه جایی باشین که دور و وری هاتون تو عالم خودشون باشن، دپ می شین و فرار می کنین به یه جای بهتر؟ شما هم اگه یه ساعت، نیم ساعت با یه آدم اهل دل گپ بزنین تا فرداش کوکین؟ همه همین طورین؟
-
شهر بازی
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 22:31
با آدمای بزرگ آشنا می شم و نمی دونم چی بپرسم ازشون. خیلی خوبه که سوال های خوب داشته باشی. نه این که ندونم چی می خوام، چرا خوب هم می دونم ولی المنت هاشو نمی دونم. چقدر چیز هست که باید یاد بگیرم. چطور می شه پرسیدن رو تمرین کرد؟ فعلا می خوام برم جلو. همین جوری. یه سوال بپرسی، بعدی هم میاد. نه؟ فکر کن! اووووه راستی:...
-
شبانهنگام- نیما
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 08:54
ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم .
-
یاس بنفش و آسمان نیلی
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 22:08
داری می ری شهر من. با دوچرخه. هنوز چند ساعت نیست که رفتی و دلم تنگ شده برات. شهر من مواظبش باش. یه روز با هم می آیم پیشت.
-
کلاس
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 09:06
فردا اولین کلاسم شروع می شه. خیلی هیجان زده ام. از بچگی ماه مهر رو دوست داشتم. حالا یه کم عقب تر!
-
پازل
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 21:22
وقتی قطعه پازلت جور باشه، فریم پازل هر چقدر هم این ور و اون ور بگرده، دست به دست بشه، رو میز باشه یا زیر روزنامه، فرقی نداره، پازلت جوره و ترکیب اش به هم نمی خوره. اما وقتی یه قطعه رو ناجور چیده باشی، کافیه یه تکون کوچک بدی به پازل و … وامصیبتا! باید از اول همه قطعه ها رو بچینی. و داستان من هم داستان همین پازل بود. من...
-
شاملو
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 14:18
اکنون من و او دو پاره ی یک واقعیتیم در تاریکی زیبا در روشنایی زیباست در تاریکی دوسترش می دارم در روشنایی دوسترش می دارم...
-
من هستم
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 00:17
امشب باید بنویسم چون 9/9/9 است و باید یه چیزی از من ثبت بشه که بودنم رو در این تاریخ مهم ثابت کنه! رفتم یه شبه لیوان-کاسه خیلی خوشگل خریدم. جنس اش گِلی یه، روش با دست نقاشی شده، سبز یه دست. شکل یه برگه که وسط اش گود شده، لبه های برگ کنگره داره، ساقه برگ خم شده و به شکل دسته در اومده. حتی رگبرگ های برگ رو هم کامل...
-
بودن
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 20:25
بزرگ می شوم.... ترک می خورم، پوست می اندازم، پوست جدیدم هنوز نازک است، سوز باد، تنم را می آزارد، درد می کشم اما طاقت می آورم، زنده می مانم. خم می شوم اما نمی شکنم. رشد می کنم، بارها و بارها. اشتباه می کنم، هزاران بار. زمین می خورم. خاکی می شوم. گریه ام می گیرد. گریه می کنم. اما کم کم بلند می شوم . پوست جدیدم محکم می...
-
کس و کار
شنبه 17 مردادماه سال 1388 21:34
فقط وقتی از یه بک گراند خانواده محور اومده باشی، همه عمرت رو با ظریف ترین پیوندها به خانواده ات سپری کرده باشی و بعد یهو بیای جایی که سلام علیک ها هم رو حساب کتابه، فقط همین موقع است که ممکنه دلت برای دورترین آدمی که می شناختی هم تنگ بشه، فقط همین موقع است که با سلام گفتن به زبان فارسی به یه آشنای دور، احساسی بهت دست...
-
من و من
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 16:40
روی چمن تازه می نشینم، چشم هایم را می بندم و فکر می کنم، چه خوب بود اگر با هم راه می رفتیم زیر باران، از کوچه پس کوچه های پرگل و درخت رد می شدیم، راه های پرت قدیمی دور را کشف می کردیم، گم می شدیم، دیر می رسیدیم. با هم می رسیدیم. باران می بارد، گم می شوم، کوچه های پر گل هستند، راه های پرت قدیمی هستند، اما تو نیستی....
-
زبان نگاه
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 20:47
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و تست / تا اشارات نظر نامه رسان من و تست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگران من و تست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید / همه جا زمزمه ی عشق نهان من و تست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه / ای بسا باغ...
-
زنان بزرگ، آرزوهای کوچک
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 12:54
وقتی غزاله بانو کوچک بود، آرزوهای بزرگ داشت. آرزو داشت دانشگاه قبول شود، دکتر و مهندس شود، در بهترین شهر دنیا زندگی کند، خانه ای بر فراز شهر داشته باشد، پولدار شود، زیبا شود، هزار تا دوست روشنفکر و استاد و نویسنده داشته باشد. آزاد باشد. غزاله بانو، مصمم برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کرد، به خیلی از آنها رسید. بعضی ها رو...
-
گدار سومی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 22:11
گل زردُم همه دردُم ز جفایت شکوه نکردُم تو بیا تا دور تو گردُم هاااااای ای یار جانی، یار جانی دوباره بر نمی گردد دیگر جوانی از اینجا تا به بیرجند سه گُداره گدار اولی، جان، نقش و نگاره گدار دومی مخمل بپوشُم گدار سومی دیدار یاره
-
اجازه خانوم؟
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 20:13
تو این دوره که همه از جمله خودم نگران ایران هستیم، به فکر خودم هم نمی تونم نباشم. اگه این کار دومه جور بشه، دیگه می تونم به پول های بابا دست نزنم (ایشالا). دوباره می شم خانوم معلم! مث اون موقع تو ایران که زبان درس میدادم. بهترین لحظه ای که از اون روزا یادمه، یه بار بود که داشتم یه داستان کوتاه تعریف می کردم (سر کلاس...
-
سوال های سخت نپرسین لطفا!
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 08:14
- سوال سخت اوان طفولیت: مامانو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟ - جواب: من نیم وجبی با چشمای گرد شده! - سوال سخت دوره راهنمایی: چه کار می کنی با درس ها؟ - جواب: [کشتی می گیرم. آخه به شما چه؟!] می گذرونم. - سوال سخت دوره دبیرستان: می خوای چه کاره بشی؟ - جواب: دکتر، مهندس، استاد. (و نمی دونم هر کدوم اینها یعنی چی.) - سوال...
-
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 11:32
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری، وز نفحه ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری، بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه ی نیلگون عماری، یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری ، یاد آر ز شمع مرده یاد آر ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب، دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام...
-
سرما
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 19:56
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب آب در حوض نبود... - سهراب ************************************************ سردمه. از درون و بیرون دارم می لرزم. زانوهام به هم می خوره، ماهیچه های بازو و ساق و ران ها و تمام تنم مرتعش می شه. نمی دونم منظره ام از بیرون چه جوریه، یعنی کسی منو ببینه می فهمه دارم می...