-
به بهانه بی بهانگی....
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 13:16
از شازده کوچولو اثز اگزوپری آن وقت بود که سر و کله روباه پیدا شد . روباه گفت : - سلام . شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت : - سلام . صداگفت : - من اینجام، زیر درخت سیب ... شازده کوچولو گفت : - کی هستی تو؟ عجب خوشگلی ! روباه گفت : - یک روباهم من . شازده کوچولو گفت : - بیا با من بازی کن....
-
آرزوهای یک مرد بزرگ....
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 20:19
وقتی در یک بعد از ظهر زیبای بهاری عشق نوشتن به سراغت بیاد اما کلمه ها ازت فرار کنند، ذهنت پر از اصول روانشناسی و فرضیه های انسان شناسی باشه ولی دلت پی نوشتن و آروم شدن، بهترین کار در این موقع چیه؟ قرض گرفتن از بزرگان و نقل قول. می خوام برات آرزوهای ویکتور هوگو را بنویسم، نویسنده بی نوایان و گوژپشت نتردام. آروزهایش...
-
سارا کورو و پسر عمه زا
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 22:49
سلام دوستای گلم و عید همه تون مبارک. باز هم افتادم به جون این لیبل های الفبای کی بوردم و یکی در میون کنده ام شون. نمی دونی چه کیفی داره این کار، ولی حالا داره پدرم در می آد وقتی مبتنی رو متبنی تایپ می کنم، سیب رو سیت و غیره. یه فیلمی بود که ما بچه بودیم نوار ویدیوش بود، اون موقع ها هر وقت می رفتیم خونه دختر خاله...
-
برای خودم
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 19:35
زندگی زیباست عزیزم، نترس نترس نترس؛ همه چی درست می شه. فکر کن توکل کن خدا با ماست. به قدرت ما ایمان بیار. ما می تونیم.
-
یاد من کُن
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 22:00
ز درد من بسوزد سینه تو شود غمگین دل بی کینه تو نباشد تا به چشم خود ببینم غبار آلوده آن آیینه تو هر کجا رفتی پس از من محفلی شاد است و روشن یاد من کن یاد من کن هر کجا دیدی به بزمی عاشقی با لب گزیدن یاد من کن یاد من کن هر کجا سازی شنیدی از دلی رازی شنیدی شعر و آوازی شنیدی چون شدی گرم شنیدن وقت آه از دل کشیدن یاد من کن...
-
یک سال خوب...
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 14:19
· بابا تا یک روز دیگه اینجاست. · لارا داره عروسی می کنه. · کوروش قبول شد. · سبزه ام داره قد می کشه، سنبل ام چه بویی داره، لاله هام دارن باز می شن. · بید مشک خریده بودم، خانمی دستم دید و گفت حالا بهار را احساس می کنم. · هوا نوروزی شده! · با هم بگم؟ خدایا بهار داره میاد و من بی نهایت خوشحال و سپاسگزارم. J
-
قهرمان من
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 22:50
وقتی 14- 15سال پیش کیکاووس یاکیده با آن آبی ترین صدای دریایی، انگار از پاک ترین نقطه اقیانوس آرام، صدای نابش را به دوبله می گذاشت: جودی این آخرین نامه را از پاریس برایت می نویسم...،آه که دلم غنج می رفت. من در بچگی و نوجوانی، قهرمان زنده ای نداشتم، یادم نمی یاد هیچ خانم واقعی، معلمی، همسایه ای، دوست یا خویشاوندی را که...
-
ممنون
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 16:51
درست شد دوستای خوبم. مرسی پرنیان جون و مرسی فرشید جون
-
جوجه کباب
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 16:35
داشتم مرغ می پختم که سر رفت و آبش رفت تو اجاق. اجاق ها اینجا برقیه، بنابراین ملالی نیست که الان گاز گرفته می شیم و می میریم. تمیز کردنش هم سخت نیست. برای همین من هم خیلی اهمیت ندادم که بپرم تمیز کنم. فقط زیرشو کم کردم. چند دقیقه بعد... به به جای همگی خالی، یه بوی جوجه کبابی بلند شد که نگو! حالا هم که چند روزی از آن...
-
کمک!!!!!!!!!!
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 09:18
نمی تونم وب لاگ دوست هام رو لینک کنم. چکار کنم؟
-
میون این همه کوچه که به هم پیوسته....
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 15:14
میون این همه کوچه که به هم پیوسته کوچه ی قدیمی ما کوچه ای بن بسته دیوار کاهگلی یه باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه مونده بین ما و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه توی این کوچه به دنیا اومدیم توی این کوچه داریم پا می گیریم یه روز هم مثل پدربزرگ باید تو همین کوچه بن بست بمیریم اما ما عاشق رودیم، مگه نه؟ نمی تونیم پشت...
-
تمام لحظات باشکوه دیگر
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 14:08
سر چهارراه منتظر بودم چراغ سبز بشه. و به چراغ اون ور خیابون (اون سمتی که نمی خواستم برم) نگاه می کردم تا حداقل با زرد شدن اش دلم خنک بشه چند ثانیه بعد نوبت ماست. چراغِ اون ور، زرد شد و قرمز شد ولی چراغ ما هم هنوز قرمز بود. همیشه یه مدت خیلی خیلی کوتاهی هست که چراغ های دو سمت چهارراه قرمزه. خیلی لحظه عجیبی یه. همه ساکن...
-
زن و سیاره پلوتون
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 13:44
امروز [۸ مارچ] ، روز جهانی زنه و من که خیلی به روزم [؟] می خوام یه چیزی بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمی آد. نمی دونم، خب از خودم بگم از همه راحت تره.... من زنم و از این قضیه خوشحالم. فمینیست نیستم، اتفاقا تا حدی هم سنتی ام. سنتی که می گم از این نظر که دوست دارم دامن و کفش پاشنه بلند بپوشم، لاک ناخن بزنم، ظریف و خنده رو...
-
من و آخر زمستون
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 12:02
دارم یه داستان می نویسم راجع به دو تا زن و زندگی این دو تا رو مقایسه می کنم. نمی دونم برای 8 مارچ آماده می شه یا نه ولی فکر نکنم. چیزی که هست در زندگی من، پاره وقت معنی ندارد. امتحانم رو هم دادم. ولی هنوز یه چیزی روی دلم سنگینی می کنه. نمی دونم چیه. خیلی شبیه آب و هوای الانه. برف نمی آد، سرد هم نیست، ولی درخت ها خشک و...
-
حمام عید
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 19:41
شنیدم که وقتی سحرگاه عید / ز گرمابه آمد برون بایزید یکی طشت خاکسترش بیخبر / فرو ریختند از سرایی به سر همی گفت شولیده دستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی که ای نفس من در خور آتشم / به خاکستری روی درهم کشم؟ بزرگان نکردند در خود نگاه / خدا بینی از خویشتن بین مخواه بزرگی به ناموس و گفتار نیست / بلندی به دعوی و پندار...
-
هدف زندگی
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 23:01
این روزها تعداد دوستانم در فیس بوک در حال زیاد شدن آن هم به صورت تصاعدی است. البته این قضیه نه فقط در مورد من که تقریبا همه دوستان دیگرم صدق می کند. علتش هم آزاد شدن فیس بوک تو ایرانه. و حقیقت اینه که بیشتر کسانی که جدیدا در لیست دوستان من می یان، در واقع برای زیاد شدن جمعیت friends list شونه که وای ما چقدر محبوبیم که...
-
چهار راه
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 22:02
من و میترا دوستم با هم می رفتیم کارآموزی. سه ماه تابستان می رفتیم کرج یه موسسه که تو نوع خودش در ایران بی نظیر بود و هست و خیلی احساس با کلاس بودن می کردیم و خیلی هم خوش می گذشت. کلی دوست های جدید پیدا کردیم. بتی و زهرا و مریم و مرجان و نرگس و میترا (یه میترا ی دیگه) و آقای فلان و مهندس بسار و دکتر بهمان. اون وسط ها،...
-
زندگی شلوغ و روزهای رنگین کمانی، هرکدام یک رنگ....
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 20:08
همین. خود عنوان به تنهایی زیباست و احتیاج به توضیح ندارد.
-
خیال
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 19:58
دلم تنگ شده برای کارهایی که نکرده ام، جاهایی که ندیده ام. نمی دانم چطور می توانم تجسم کنم روزی را که هرگز در آن نبوده ام، لحظه هایی را که وجود نداشته اند، آدم هایی که زاییده خیالند، خاطره هایی که مال من نیستند. دلم تنگ شده برای تاب بازی وسط دو تا چنار پهن در گوشه یک حیاط قدیمی. دلم تنگ شده برای پاییز این حیاط، برای لی...
-
انرژی مثبت
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 23:08
من هر موقع یه عالمه کار ریخته سرم تازه هوس حرف زدن می کنم. نه دیگه زود می رم فقط خواستم 2 تا جمله قشنگ بنویسم که خیلی اوقات ولی در شُرُف تِلِپ شدن هستم، بهم انرژی میده و سرپا نگهم می داره. جمله ها از نویسندگان معروفه، و نه اینجانب. 1- قهرمان زندگی خود باشید. سختی برای همه هست. مهم اینه که بمونی، جا نزنی، غر نزنی. پدر...
-
زباله ها
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 17:57
دیشب یه اتفاقی افتاد که همه حواسم رو به خودش مشغول کرده و هر کاری می کنم از ذهنم پاکش کنم نمی شه. داشتم یو تیوب گردی می کردم که یه ویدیوی خصوصی از یه آدمی -که جزو بهترین هایی یه که می شناسم- دیدم. آدمی که همیشه تو ذهنم مهربون، صادق، خوش پوش، و خیلی دانا بود. داشت با یه زن voice چت می کرد و مزخرف می گفت.خیلی مزخرف.......
-
مهاجرت
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 22:59
نمی دانم خوابم یا در بیداری خواب می بینم. خودم را می بینم که بی حرکت و بی اراده ام. بر کف اتاقی مفروش با یک قالی ایرانی، با کتابخانه های بزرگ و پُر از کتاب نشسته ام. اتاق خودم. باد می وزد، توفان می شود. قطره های باران بر سر و صورتم می کوبند. موهایم در دست بی رحم باد اسیرند. نه، حتما خواب می بینم. نمی تواند واقعیت...
-
خانه
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 20:05
خانه یعنی من و تو دور اجاقی ساده / که در آن چای محبت و صفا آماده است. آدم که بخواد بهانه بگیره با دیدن گزینه HOME فیس بوک هم دلش می گیره.... باز هم بگم؟
-
کمال هم نشین
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 11:55
کمال هم نشین در من اثر کرد/ وگرنه من همان خاکم که هستم وااااااااااای اگه بدونی چقدر خوشحالم. کامکارها اومده بودن و من رو بگو که جایگاه ویژه بودم، باهاشون عکس گرفتم و حرف زدم. نمی دونم چرا ما نا خودآگاه فکر می کنیم سلبریتی ها موجوداتی غیر عادی هستن. شبیه ما نیستن.فرق دارن. ولی وقتی دیدم شون که آخی از فرودگاه تهران...
-
مناجات از داریوش اقبالی
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 13:46
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحر گاهم ده در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده الهی یکتایی، بی همتایی، قیوم و توانایی بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی از عیب مصفایی، از شرک مبرایی اصل هر دوایی، داروی دلهایی به تو رسد ملک خدایی. خدا وندا قسم بر اخترانت، به حق حرمت پیغمبرانت به...
-
این روزها...
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 00:49
ناخن هایم را لاک صورتی زده ام، صدفی. رنگی که به همه لباسی جور می شه و به پوستم هم می یاد. من خیلی تنوع رو دوست دارم، حوصله ام از یکنواختی سر می ره. پایبند شدن برام سخته، اگه از چیزی خوشم نیاد حتی اگه مهم باشه ازش راحت دل می کنم مثل grad school در رشته قبلی ام. حالا این بماند. رفتیم صخره نوردی داخل سالن. وااای چه مزخرف...
-
غلام قمر
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 10:43
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر...
-
آفتاب می شود
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 22:52
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز...
-
من مظفر الدین شاه قاجار هستم!
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 18:27
من مظفر الدین شاه قاجار هستم! این روزها گیر داده ام به تاریخ قاجار، همه اش کتاب های عهد قجر می خونم و فیلم های مربوط به اون دوره رو می بینم (حیف ناصرالدین شاه اکتور سینما دانلود نمی شه).حالا چرا از بین این همه شاه و شاهزاده، من شدم مظفرالدین شاه، علت اش اینه که مریضم. خیلی هم مریضم. 2 روزه که یه سرماخوردگی کوفتی اومده...
-
اسرار موفقیت زنان....
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 22:23
گفتُمش: آهای ماه پیشانو ، گفت: جونِ جونُم؟ جونِ جونُم آی جونِ جونُم؟ گفتُمش: بگو غنچه گل کو؟ گفتش: لبونُم، جونِ جونُم آی جونِ جونُم گفتُمش: چرا ماه پیشانو نامهربونی؟ گفت: می خوام بسوزونُمِت تا قدرُم بدونی گفتُمش: برات خونه می سازُم از خشت و گِل گفت: اگه دوسُم داری جون، بده تو خونه دل گفتمش: بیا ماه پیشانو پیمون ببندیم...