خانه عناوین مطالب تماس با من

شب تا صبح

شب تا صبح

پیوندها

  • عباس معروفی
  • مسعود بهنود
  • داستان های کوتاه من
  • برای تو
  • جوجه اردک خاص
  • یادداشت های یک سرباز معلم جنوبی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • من دلم دوباره تنگ می شود....
  • من و اسکارلت پولدار می شیم
  • من و کلمه ها
  • حس بی نظیر گم شدن
  • باز هم خانوم نویسنده!
  • بوی جوی مولیان
  • قصه از کجا شروع شد؟
  • آخرین سال های دهه بیستم
  • ایده
  • دیوانگان
  • حال و احوال
  • من و تکنولوژی
  • اهالی آبادی من
  • شهر بازی
  • شبانهنگام- نیما
  • یاس بنفش و آسمان نیلی
  • کلاس
  • پازل
  • شاملو
  • من هستم
  • بودن
  • کس و کار
  • من و من
  • زبان نگاه
  • زنان بزرگ، آرزوهای کوچک
  • گدار سومی
  • اجازه خانوم؟
  • سوال های سخت نپرسین لطفا!
  • یاد آر ز شمع مرده یاد آر
  • سرما
  • دعا
  • پطرس فداکار
  • سرچ
  • سطل آشغال
  • کلاستروفوبیا و امامزاده درمانی
  • نرخ چنین گوهری....
  • ساب وی و اهمیت هدف در قبایل نومادیک
  • عرق جبین
  • پیش اهل حرم و دیر زبون شد دل من
  • چله نشین تو شدم، و سایر افعال ربطی
  • عشق یعنی....
  • به دنبال سبد
  • داستانم
  • خوکشی
  • مادرم خواب دید که من درخت تاکم --- نوشته:‌ عرفان نظرآهاری
  • خانم نویسنده، خانم روانشناس
  • قهرمان غم و کم ها
  • خون آشام – یک آدم خیلی معمولی
  • مامان
  • جامدادی

بایگانی

  • دی 1388 1
  • آذر 1388 2
  • آبان 1388 4
  • مهر 1388 6
  • شهریور 1388 8
  • مرداد 1388 2
  • تیر 1388 6
  • خرداد 1388 3
  • اردیبهشت 1388 25
  • فروردین 1388 7
  • اسفند 1387 20
  • بهمن 1387 14
  • دی 1387 8
  • آذر 1387 21
  • آبان 1387 12
  • مهر 1387 6
  • شهریور 1387 2
  • خرداد 1387 2

آمار : 302987 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • دعا یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 21:18
    ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
  • پطرس فداکار یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 19:38
    دیروز داشتم در راه هدف جان می باختم! کنسرت داشتیم، از این کنسرت های دانشجویی، و من و آزاده والنتیر شده بودیم. هنرمندها مشغول ساند چک بودن و درها قرار بود ساعت 8 و نیم باز بشه. اما بعضی از اجرا کننده ها با همراه اومده بودن که خب اونا رو نمی تونستیم بیرون کنیم. یکی از گیتاریست ها هم با برادرش اومده بود. من نمی شناختمش....
  • سرچ چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 21:04
    هر چند وقت یه بار، یاد یه شعر یا یه متن قشنگی می افتم که یادم نمی آد قبلا ها کجا شنیده ام. خدا پدر اینترنتو بیامرزه، یه سرچ می کنم، معمولا دست خالی بر نمی گردم. ولی الان یاد یه متن کوتاهی افتادم که خودم نوشته بودم. چند سال پیش، از اون حرفایی که خود به خود می جوشه میاد تو ذهنت، تو لازم نیست هیچ تلاشی بکنی. یکی از...
  • سطل آشغال چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 21:04
    هیچ فکر کرده بودی یکی از راه هایی که میشه شغل، علایق و حتی شخصیت آدم ها رو شناخت از محتویات سطل زباله شونه؟ من از وقتی اینو فهمیدم با احتیاط بیشتر آشغال هامو دور می ریزم!
  • کلاستروفوبیا و امامزاده درمانی چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 13:12
    جونم برات بگه...کلاستروفوبیا یه بیماری روانی یه، کسی که بهش مبتلا می شه از فضاهای بسته و شلوغ وحشت می کنه و احتیاج به محیط آزاد و گاهی خلوت داره. یه موقعی که دستت زخم میشه، پات می شکنه یا نمی دونم سرفه می کنی، حتی بقال سر کوچه هم نگران حالته و تا چند روز بعد می پرسه: بهتر شدی؟ اما یه موقع هایی که روحت مریض میشه، خدا...
  • نرخ چنین گوهری.... چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 12:58
    شیوه‌ی خوش منظران چهره نشان دادن است پیشه‌ی اهل نظر دیدن و جان دادن است چون به لبش می‌رسی جان بده و دم مزن نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است خواهی اگر وصل یار از غم هجران منال ز آن که وصول بهار تن به خزان دادن است چشم وی آراسته ابروی پیوسته را زان که تقاضای ترک زیب کمان دادن است سنبلش ار می‌برد صبر و قرارم چه باک تا...
  • ساب وی و اهمیت هدف در قبایل نومادیک شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 21:28
    باز این سوال بزرگ در ساب وی به ذهنم رسید: چرا اینقدر ما درگیر هدفیم؟ این همه شعر و داستان و اندرز از بزرگان برامون به جا مونده که در زمان حال زندگی کنیم، از راه لذت ببریم که راه همان هدف است و .. و.. و.... اما چرا ما خیلی اوقات خواسته و نا خواسته همه دار و ندارمون رو فدای هدفی می کنیم که از قبل خیلی مشخص، برای خودمون...
  • عرق جبین پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 20:59
    یه عمر آرزو داشتم حرفه ای بنویسم. حالا هم- نه که بگم حرفه ای شده ام- ولی خب، نوشتن هم الهی شکر شده یکی از راه های پول در آوردن من (نه که چقدر هم پول می سازه برام!) به هر حال همونی یه که می خواستم در قدم اول. اما حالا که اینجا ام، امشب هیچی به ذهنم نمی رسه بنویسم! آخه این هم موضوعه؟: " یه مطلبی راجع به بد لباس...
  • پیش اهل حرم و دیر زبون شد دل من پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 20:39
    در خم زلف تو از اهل جنون شد دل من / و اندر آن سلسله عمری است که خون شد دل من در ازل با سر زلف تو چه پیوندی داشت / که پریشان شد و از خویش برون شد دل من این همه فتنه مگر زیر سر لطف تو بود / که گرفتار، بدین سحر و فسون شد دل من سوخت سودای تو سرمایه عمرم ای دوست / می نپرسی که در این واقعه چون شد دل من بی نشان گشتم و جستم...
  • چله نشین تو شدم، و سایر افعال ربطی پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 19:57
    در دستور زبان فارسی دوران دبیرستان درسی داشتیم در مورد افعال ربطی: هستن، بودن، شدن، گشتن، گردیدن، رفتن. این فعل ها یه کم عجیب غریب بودن چون در تقسیم بندی معمول بقیه فعل ها جا نمی شدن و با همین تعداد کم، ساز خودشون رو می زدن. نمی دونم امروز چطور شد که این شعر تو سرم چرخید: خام بدم، پخته شدم، سوختم، کنایه از تغییراتی که...
  • عشق یعنی.... سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 18:30
    عشق یعنی کوچه های خاکی تهران سال 1320. یعنی سر ظهر تابستان، دوچرخه سواری که بی خیال می گذرد، پوست هندوانه ای که در جوی آب بالا پایین می رود. یعنی انتظار پشت پنجره. یعنی سنتور، کلیک، دف. عشق یعنی من و تو سال ها قبل از این که متولد شویم، یعنی قهوه خانه سر گذری که حالا کافی نت شده، یا کافی شاپ، یا مانتو فروشی. عشق یعنی...
  • به دنبال سبد دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 18:13
    و بیاریم سبد ببریم این همه سبز این همه سرخ.... جدا که تو این روز های زیبا٬ جز این شعر قشنگ به چی می تونم فکر کنم؟
  • داستانم دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 17:29
    امروز رفته بودیم دریاچه، قدم، که سردبیر زنگ زد. من این مدلی ام که وقتی آمادگی صحبت نداشته باشم تلفنم رو جواب نمی دم، مامان از دست من شاکیه، شوخی جدی می گه: بردار شاید اون ور خط یکی آتیش گرفته، منم شوخی جدی جواب می دم: مگه من آتش نشانی ام؟! آخه انصافا وسط سر و صدای مردم و شلپ شلپ آب و تفریح خودمون، می فهمم رئیس جان چی...
  • خوکشی یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 16:40
    یا خودمو از پنجره می ندازم بیرون یا لپ تاپمو.
  • مادرم خواب دید که من درخت تاکم --- نوشته:‌ عرفان نظرآهاری یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 13:01
    مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان . مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت . فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت . و از آن...
  • خانم نویسنده، خانم روانشناس جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 21:57
    می خواهی باور کنی یا نه، یکی از بهترین جاها برای ایده گرفتن مترو ئه. مردم رو تماشا کردن و (یواشکی) به حرفاشون گوش دادن و عکس العمل ها رو دیدن، خودش یه منبع مهم اطلاعاته و خیلی ایده ها از همین حرفا به ذهنت میاد. از اون جالب تر این که خیلی اوقات همین حرفا یه جوری یه چیز بی ربطی رو از تَه تَهای ذهنت، از اون ناخودآگاه، می...
  • قهرمان غم و کم ها جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 13:48
    و طلوع و سحر و فروغ و اثر و چراغ شب یلدای کسی باش گلم. و بهار و نسیم ونگار و ندیم و دل آرام و تسلای کسی باش گلم. ابر شو، باران باش برف کوهستان باش یاری پنهان باش چشمه جاری صحرای کسی باش گلم. زندگی دریایی ست پر تلاطم، پر موج گاه موجی آرام، گاه موجی در اوج با دلی دریایی، زورق و ساحل دریای کسی باش گلم. اختری کن هر شب...
  • خون آشام – یک آدم خیلی معمولی چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 18:56
    هیچ وقت فکر نمی کردم از کتابی راجع به خون آشام ها خوشم بیاد اما دیگه آخر زمون شده خواهر! ما هم غربزده و جوگیر شدیم! این کتابی که الان دستمه اولش خیلی یکنواخت بود ولی الان انقدر جذاب شده دلم نمی آد بذارمش زمین. اسمش هست: Twilight یعنی شفق. راجع به یه پسره است که مث یه شاگرد معمولی دبیرستان می مونه ولی در واقع خون...
  • مامان چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 09:51
    یکی از دوستام داره مامان میشه و من دارم گریه می کنم. نمی دونم چرا. ازش دورم و پیش اش نیستم اما امیدوارم از دور دعاهام بهش برسه. فری عزیزم با اون قلب مهربون، که خودش دختر طلاق بود حالا از خودش یه خانواده خوب داره. الهی....عکس هاشو دیدم. گوشه به گوشه، میلی متر به میلی مترش رو دیدم. پر از عشق بود. از کنج آشپزخونه کوچکش...
  • جامدادی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 20:13
    - - گزارشگر موسسه خیریه: شده شب گرسنه بخوابی؟ - - دختر فقیر 8 ساله: آره. - - چکار می کنی وقتی گرسنه ای؟ - - می خوابم. - - الان دلت چی می خواد بخری؟ - - جامدادی. - - شده چیزی دلت بخواد مامانت نتونه برات بخره؟ - - آره. - - چکار می کنی؟ - - صبر می کنم.
  • اگه چشمات بگن آره.... پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 20:28
    بغض می کنم. با خدا صحبت می کنم، که چرا نیست، منو یادش رفته، همه چی قر و قاتی شده و همه اونایی که قبلا نقطه امید بودن، حالا خودشون یه زخم روحی شدن. با خدا قهر می کنم. شب خوابم نمی بره، تو رختخواب بدون رعایت اصول و موازین، مفاتیح رو باز می کنم. خدا هم - بدون رعایت اصول، بدون ادا، بی کلاس گذاشتن، بی قهر - با من حرف می...
  • می خوای برات شیرینی بخرم؟ دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 13:06
    از خودم بدم می یاد. بیشتر از این که روانشناس بشم، خودم به یه روانشناس احتیاج دارم. انقدر کلافه شدم که ناهار رو به خودم و اون حرام کردم. رفتم اتاقم. گریه کردم. اومد پیشم. باز گریه کردم. بغلم کرد. باز گریه می کردم. خودش رو سرزنش کرد که باعث ناراحتی من شده. باز گریه می کردم. نمی دونست چرا گریه می کنم. نمی تونستم بهش بگم....
  • چرا من از اسکایپ بدم می آد؟ دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 10:53
    اسکایپ یه محیط خوبه برای پیدا کردن دوستا و فامیلا. در واقع یه جایی مثل کوچه های تهران خودمون که هر قدم راه می ری یه آشنا می بینی. حق دست از پا خطا کردن نداری. تمام کس و کارت از اقصی نقاط دنیا ادت می کنن، بهت زنگ می زنن، قربون صدقه ات می رن که از حالت با خبر بشن یه موقع نکنه کاری بکنی اونا خبر نشده باشن. عمو جان دوست...
  • زندگی شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 09:35
    دیروز یه عکس خیلی قشنگ تو روزنامه بود: 10 تا بچه گربه با هم به دنیا اومده بودن یکی شون مرده بود. عکس بقیه رو زده بود. بیشترشون شل و ول و کم جون بودن اما یکی شون یک قیافه نازی داشت، اخم کرده بود و با چشمای درشت زل زده بود به دوربین، انگار حقش رو از زندگی می خواست. انقدر از این یکی خوشم اومد که عکس رو از روزنامه جدا...
  • مستی بهارانه یا به زندان جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1388 22:30
    " به زندان " اسم یه قطعه موسیقی یه اثر استاد ابوالحسن صبا. اسم دیگه اش " تم شوشتری " یه. این یه قطعه پر شور و حاله با ویلن، که استاد اون رو به یاد زندانی های در بند ساخته. آهنگش، بیان کننده صدای غل و زنجیر زندانی هاست و تداعی کننده تصور پریشان اون ها که: آینده ما چه خواهد شد؟ به جز این پریشانی، من...
  • کوچه و یاد بچگی ها چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 14:36
    این شعر بی نظیر فریدون مشیری رو تو دوره راهنمایی شنیدم و عاشقش شدم. خیلی بعدتر٬ پاسخ به این شعر که (احتمالا) از سیمین بهبهانی ست رو خوندم که اون هم قشنگه. نظر تو چیه؟ کوچه فریدون مشیری بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که...
  • داستان 100 کلمه ای سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 10:26
    سردبیر ازم خواسته یه داستان کوتاه 100 کلمه ای بنویسم. دارم فکر می کنم چی بنویسم. مشکل اینه که نوشتنم نمی آد، نمی آد، نمی آد تا ... یه هو وقتی اون حس شیرین قلمبه می شه و شروع می کنم به نوشتن، تا همه حرفم رو نزنم دلم نمی آد تمومش کنم، هی می نویسم و می نویسم و می نویسم و از 100 کلمه می زنه بالا. دارم فکر می کنم راجع به...
  • در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 16:22
    زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست حضرت حافظ
  • انار پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 21:29
    هرگز چیزی از شوهرش نخواسته بود، نه که دلش نخواسته باشد، اما همیشه ترجیح داده بود فاطمه شرمنده دلش باشد تا علی شرمنده فاطمه. این فقط سفارش پدرش نبود، خودش می ترسید شرمندگی همسرش را ببیند. اینگونه بود که علی با دیدنش همه‌ی غم ها را از یاد می برد . اما این بار با همیشه فرق داشت. فاطمه به شدت بیمار بود و علی برای بار سوم...
  • به یاد آقای جهانگرد چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 18:54
    امتحان ها مو بدم یه نفسی بکشم، البته نه که الان نفس نمی کشم و دور از جون رو به قبله ام و این حرفا، نه بابا ماشالا رو به راهم. اما امتحانه دیگه، آدمو منگنه می کنه. آقای صندل پوش از اون سر دنیا کبوتر نامه بر فرستاده که چقدر واحد داری چرا امتحانات تموم نمی شه؟ می گه تابستون پاشو بیا اروپا، بریم ایران. دلم می خواست برم....
  • 149
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5