خانه عناوین مطالب تماس با من

شب تا صبح

شب تا صبح

پیوندها

  • عباس معروفی
  • مسعود بهنود
  • داستان های کوتاه من
  • برای تو
  • جوجه اردک خاص
  • یادداشت های یک سرباز معلم جنوبی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • من دلم دوباره تنگ می شود....
  • من و اسکارلت پولدار می شیم
  • من و کلمه ها
  • حس بی نظیر گم شدن
  • باز هم خانوم نویسنده!
  • بوی جوی مولیان
  • قصه از کجا شروع شد؟
  • آخرین سال های دهه بیستم
  • ایده
  • دیوانگان
  • حال و احوال
  • من و تکنولوژی
  • اهالی آبادی من
  • شهر بازی
  • شبانهنگام- نیما
  • یاس بنفش و آسمان نیلی
  • کلاس
  • پازل
  • شاملو
  • من هستم
  • بودن
  • کس و کار
  • من و من
  • زبان نگاه
  • زنان بزرگ، آرزوهای کوچک
  • گدار سومی
  • اجازه خانوم؟
  • سوال های سخت نپرسین لطفا!
  • یاد آر ز شمع مرده یاد آر
  • سرما
  • دعا
  • پطرس فداکار
  • سرچ
  • سطل آشغال
  • کلاستروفوبیا و امامزاده درمانی
  • نرخ چنین گوهری....
  • ساب وی و اهمیت هدف در قبایل نومادیک
  • عرق جبین
  • پیش اهل حرم و دیر زبون شد دل من
  • چله نشین تو شدم، و سایر افعال ربطی
  • عشق یعنی....
  • به دنبال سبد
  • داستانم
  • خوکشی
  • مادرم خواب دید که من درخت تاکم --- نوشته:‌ عرفان نظرآهاری
  • خانم نویسنده، خانم روانشناس
  • قهرمان غم و کم ها
  • خون آشام – یک آدم خیلی معمولی
  • مامان
  • جامدادی

بایگانی

  • دی 1388 1
  • آذر 1388 2
  • آبان 1388 4
  • مهر 1388 6
  • شهریور 1388 8
  • مرداد 1388 2
  • تیر 1388 6
  • خرداد 1388 3
  • اردیبهشت 1388 25
  • فروردین 1388 7
  • اسفند 1387 20
  • بهمن 1387 14
  • دی 1387 8
  • آذر 1387 21
  • آبان 1387 12
  • مهر 1387 6
  • شهریور 1387 2
  • خرداد 1387 2

آمار : 302918 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • به سلامتیِ! (از یک ایمیل) سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1387 23:17
    به سلامتیِ درخت! نه به خاطرِ میوه‌ش، به خاطرِ سایه‌ش. به سلامتیِ دیوار! نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمی‌کنه. به سلامتیِ دریا! نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش. به سلامتیِ سایه! که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره. به سلامتیِ پرچم ایران! که سه‌رنگه. تخم‌مرغ! که دورنگه. رفیق! که یه‌رنگه. به...
  • کاسه چه کنم چه کنم. سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1387 10:22
    گاهی وقتا احساس می کنی هیچ کار مهمی نکردی. همه اش بیراهه رفتی. عمرت رو هدر دادی. بقیه می دونستن دارن چه غلطی می کنن و تو هیچ وقت نمی دونستی و هنوز هم نمیدونی. هیچ وقت راضی نبودی. همیشه کاسه کوزه ها رو شکستی و رفتی. تعهد نداشتی. گاهی وقتا فکر می کنی عمرت داره هدر می ره و تو مث یه تماشاچی فقط داری تماشا میکنی.... برام...
  • آرزوی سال جدید دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 17:49
    ما آدما هم دل خوشی داریم ها. برای خودمون تقویم و ساعت درست می کنیم که کارهامون رو مرتب و سر وقت انجام بدیم، اون وقت به جای این که واقعا به وظیفه مون برسیم غر می زنیم و در نهایت با مزگی می گیم کاش روز 25 ساعت داشت. ولی میگم خیلی هم لازم نیست ها. مهم نیست حتما فلان کار رو سر ساعت خاصی انجام بدی (به شرطی که قرار ملاقات...
  • سهراب یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 22:28
    و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
  • باید امشب بروم یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 11:05
    - بالش من پُر آواز پَر چلچله هاست...، - قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب، دور خواهم شد از این خاک غریب...، - بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.... چقدر شعر خوندیم، یادته؟ چقدر آرزو بافتیم به هم. چه خواب و خیال ها. یادت هست حیاط مدرسه مون رو سارا جان؟دبیرستان...
  • ژِن های امیدوار، ژِن های غرغرو شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 23:21
    خب می دونم این عنوان یه کم عجیب غریب به نظر می آد (امیدوارم هول هولکی، ژِن رو زَن نخونده باشی! مچ گیری یه!) اما به هر حال چون ما تو این کاریم، اگه می خوای حرفای منو بخونی، باید یه هوا به شنیدن واژه های مربوط به علوم طبیعی عادت کنی، علوم زندگی، به به. واتسُن جان میگه: “There is nothing more interesting than the study...
  • خوراک، پوشاک، مسکن جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 01:24
    یادمه می گفتن دبستان، سال دومش سخته چون تحریری یاد میگیرین، سال سوم راحته، سال چهارم سخت میشه چون تاریخ جغرافی به درساتون اضافه میشه. سال سوم تاریخ جغرافی نداشتیم، جایش علوم اجتماعی داشتیم که خیلی درس با حالی بود، همه اش داستان یه خانواده بود (خانوادة آقای احمدی انگار) که یه بار هم دخترشون گم شده بود تو مسافرت (عجب...
  • آسیاب های بی صدا پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 09:23
    دلم برای مامان تنگ شده و اون روزها که وسط امتحان ها داغ می کردم می گفتم: اَه اصلا حال درس ندارم. مامان می گفت عیب نداره بیا بریم قدم بزنیم. n بار امیرآباد رو گز کردیم. حرف زدیم. نقشه چیدیم. برای آینده. روزهای خوب. باز امتحان ها نزدیک شده، من دلم گرفته. برم دیگه. کوهی از کتاب و جزوه و وب پیج در انتظار منست. راستی این...
  • عطار » دیوان اشعار » غزلیات یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1387 20:45
    عزم آن دارم که امشب نیم مست / پای کوبان کوزه‌ی دُردی به دست سر به بازار قلندر در نهم / پس به یک ساعت ببازم هرچه هست تا کی از تزویر باشم رهنمای / تا کی از پندار باشم خودپرست پرده‌ی پندار می‌باید درید / توبه‌ی زهاد می‌باید شکست وقت آن آمد که دستی بر زنم / چند خواهم بودن آخر پای‌بست ساقیا در ده شرابی دلگشای / هین که دل...
  • سگ بودن یا سنجاب بودن؟ شنبه 25 آبان‌ماه سال 1387 21:32
    فکر کنم داشتم از کلاس بر می گشتم خونه. خونه ام نزدیک دانشگاهه. یه پارک و چند تا خیابون، نیم ساعتی بیشتر نمیشه معمولا. وقتی هم که روزه و روشنه، از فرعی ها می زنم، زودتر می رسم. این بار هم توی پارک بودم انگار. پارک در پاییز واقعا خیره کننده است. برگ های زرد و سرخ. و چه بوی مست کننده ای! فکر کنم بوی تخمیر برگ ها توی...
  • درد سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 12:49
    مجذوب تبریزی(شاعر قرن یازدهم هجری) : یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد شعله تا مشغول کار خویش شد هر نی ای شمع مزار خویش شد نی به آتش گفت کاین آشوب چیست مر تورا زین سوختن مطلوب چیست گفت آتش : بی سبب نفروختم دعوی بی معنیت را سوختم زان که می گفتی نی ام با صد نمود همچنان در بند خود بودی که بود با...
  • تو یک قهرمانی دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1387 23:52
    تو یک قهرمانی امروز رفتم با مشاور کالج مون صحبت کردم. فکر می کنم جای من و اونو باید عوض می کردن. البته واقع بینی خیلی خوبه و مشاور نباید الکی به آدم دلگرمی بده و بعد آدم تازه سر بزنگاه بفهمه که نه بابا از این خبر ها هم نبوده، اما من اگه جای خانم آنا کات عزیز بودم، وقتی یه دانشجوی با انرژی میومد سراغم حداقل دید مثبت اش...
  • سعدی » دیوان اشعار » رباعیات دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1387 20:14
    در چشم من آمد آن سهی سرو بلند / بربود دلم ز دست و در پای افکند ای دیده‌ی شوخ می‌برد دل به کمند / خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
  • Love Story دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1387 17:49
    Where do I begin? To tell the story of how great a love can be The sweet love story that is older than the sea The simple truth about the love he brings to me Where do I start? Like a summer rain That cools the pavement with a patent leather shine He came into my life and made the living fine And gave a meaning to...
  • Lyrics to I Believe In You (Je Crois En Toi); Il Divo, Ancora Al شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 19:47
    Lonely The path you have chosen A restless road No turning back One day you Will find your light again Don't you know Don't let go Be strong Follow you heart Let you love lead through the darkness Back to a place you once knew I believe, I believe, I believe In you Follow your dreams Be yourself, an angel of kindness...
  • کوچ شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 12:11
    من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی/ عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم / باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه / ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان / که دل اهل نظر برد که سریست خدایی پرده بردار که بیگانه...
  • Nicco جمعه 17 آبان‌ماه سال 1387 23:41
    It’s amazing how things get related to each other without any obvious reason; like tonight, I don’t know why I remembered Nicco when Helene was talking about Calgary. Well, now that I’m thinking I guess I know why. Where Nick and I worked was close to Helene’s place, oh now I know how much I loved that area, something...
  • معجزه چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 00:12
    به قول معروف: I can’t believe this! بالاخره اسم مامان و بابا در اومد و به زودی می رن برای تحویل مدارک. خدایا شکرت. اینم از معجزه کریسمس.... برم بخوابم فردا امتحان دارم.
  • مار و سگ دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 22:03
    اوضاع که قرار نیست همیشه بر وفق مراد باشه مگه نه؟ اون جوری که زندگی دیگه مزه نداره. وقتی تو زندگیت با مشکلات مواجه می شی باید فکر کنی، فکر کنی و باز هم فکر کنی که چه جوری بر این مشکلاتت غلبه کنی، پدرشونو در آری. اون وقته که ذهنت باز میشه. اون وقته که زنده ای. یاد یکی از دوستام می افتم که تزش عملیات زراعی هم داشت و...
  • رباعیات مولوی سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 22:14
    در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟ زهراب چشیده ام مرا قند چه سود؟ گویند مرا که بند بر پاش نهید دبوانه دلست؛پای در بند چه سود؟
  • مولوی: دیوان شمس، رباعیات شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 18:09
    بر من در وصل بسته می دارد دوست/ دل را به عَنا شکسته می دارد دوست زین پس من و دل شکستگی بر در او/ چون دوست دل شکسته می دارد دوست ای نور دل و دیده و جانم چونی؟/ وای آرزوی هر دو جهانم چونی؟ من بی لب لعل تو چنانم که مپرس/ تو بی رخ زرد من ندانم چونی
  • من و زبل خان و تورنتو شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 15:39
    خیلی سرم شلوغه. یعنی راستش از من بپرسی همیشه سرم شلوغه ولی این روزا دیگه واقعاً دارم مبارزه می کنم.... در کلاس درس، سر کار در آزمایشگاه، در کتابخانه (مشغول مید ترم های عریض و طویل)، در آشپزخانه (رفتم نورث یورک گوسفندی خریدم، چه آبگوشتی بار گذاشتم، انگشتات رو هم می خوای بخوری)، پشت میز، پشت کامپیوتر، پای اجاق، تو...
  • دیوار نوشته ها دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 20:21
    از دیوار نوشته های جنگ جهانی: - به خورشید ایمان دارم حتی اگر پشت ابر باشد، به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را لمس نکرده باشم و به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد. من دوست دارم این جمله را هم اضافه کنم: ... و به خودم ایمان دارم حتی اگر کاری را به اشتباه انجام داده باشم.
  • مولانا، رباعیات شمس دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 20:14
    هر روز دلم در غم تو زار تر است وز من دل بی رحم تو بیزار تر است بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفادار تر است. مولانا، رباعیات شمس
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 14:05
    It takes many leaves before a tree is able to shade Dr Laura Schlesinger
  • من و مامان و تله پاتی دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 15:06
    تازه امروز بعد از تلفن فهمیدم که چرا اینقدر پریشون بودم، مامانم حالش خوب نبوده، من از راه دور فهمیدم. مامان هم همین طوریه، هر موقع حال من درست نیست لازم نیست بهش بگم، خودش متوجه میشه. بمیرم برات الان خوابی...خوب بخواب عزیزم. ...
  • ۸- خارج از محدوده یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 17:59
    جونم برات بگه.... خیلی خب حالا دیگه می خوام یه کم دست از سر آیدا و رضا و لیلا و سارا که بعدا باهاش آشنا می شی بردارم و یه کم برات غُر بزنم. آخه نمی دونی هر وقت اوضاع قاطی پاتی یه، غُر می زنم و حالم بهتر میشه.... زیباترین روزهای سال داره شروع میشه. داره بارون می آد، صداش، بوش، اون تصویر یکتا، پیوند آسمان و زمین، همه...
  • خارج از محدوده، کلامی با آقای شاعر سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 21:33
    خانه کوچک من اثر بهمن...؟ خانه کوچک ما چاردیواری پر پنجره ایست که در آن زمزمه مرغ سعادت جاریست روی در روی جنوب صبح با جلوه خورشید پر از شادی و لبخند شود کوچک است و زیباست چاردیواری آن آجری و سیمانی ست مادرم می گوید: خانه گر کوچک و زیبا باشد جای آرامش دلها باشد حق نداریم به زمین بذر سیمان و سیاهی فکنیم خانه یعنی من و...
  • سلام (درود) پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1387 22:41
    به نام خدا امشب شب آرامی ست. همه گویی در خواب نازند و این منم که بیدارم، چرا؟ خودم هم نمی دانم. سکوت شب را دوست دارم. آن آرامش لا یتناهی، سکوت ابدی، جذبه بی نظیر لحظه ها... و راز، شب پر است از رمز و راز و همین است که آن را زیبا ساخته. روز، روشن، پر نور و پر شور می آید، بی باک، چیزی برای پنهان کردن ندارد، شب اما همه...
  • 149
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • صفحه 5