یه موقع هایی حالم این جوریه:
When you call on me
When I hear you breathe
I get wings to fly
I feel that I’m alive
When you look at me
I can touch the sky
I know that I’m alive
When you bless the day
I just drift away
All my worries die
I’m glad that I’m alive
You’ve set my heart on fire
Filled me with love
Made me a woman on
Clouds above
I couldn’t get much higher
My spirit takes flight
Cause I am alive
When you reach for me
Raising spirits high
God knows that
That I’ll be the one
Standing by
Through good and
Through
Trying times
And its only begun
I cant wait for the
Rest of my life
که از سِلینه (از سلین دیون هست، و نه ننه سلیمه!) که خیلی دوستش دارم.
یه موقع هایی اما حالم این جوریه:
To love and to be loved is the best thing. To love and not to be loved……………………. is the next best. [even so hard it is to be believed.]
و یه موقع هایی هم آرزوهای یک مرد بزرگ ویکتور هوگو را برای خودم زمزمه می کنم:
«اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.»
و گاه گاندی که می گفت «بگذار عشق، خاصیت تو باشد نه رابطه ویژه تو با کس دیگر.»
و من دارم روی خودم کار می کنم که: «هر که را عشق نباشد نتوان زنده شمرد.»
سلام / خواندمتان ، من هم منتظرتون هستم
ممنون که اومدی ژیلا جان
میام
سلام....