بودن

بزرگ می شوم.... ترک می خورم، پوست می اندازم، پوست جدیدم هنوز نازک است، سوز باد، تنم را می آزارد، درد می کشم اما طاقت می آورم، زنده می مانم. خم می شوم اما نمی شکنم.  

 

رشد می کنم، بارها و بارها. اشتباه می کنم، هزاران بار. زمین می خورم. خاکی می شوم. گریه ام می گیرد. گریه می کنم. اما کم کم بلند می شوم . پوست جدیدم محکم می شود.آدم دیگری شده ام.  

 

بزرگ می شوم و اشتباهاتم هم با من بزرگ می شوند. در چاله های جدیدی می افتم. راه های جدیدی یاد می گیرم. چقدر زندگی را دوست دارم. چقدر آدم ها را دوست دارم. چقدر "بودن" خوب است. سلام بر زندگی!

نظرات 2 + ارسال نظر
آتیش پاره یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

اینو خودت نوشتی؟ واقعا قشنگ بود

مرسی

داستان های کوتاه من دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:02 ب.ظ http://bekhealsho.blogfa.com/

سلام علیکم
لینکت کردم بانو غزاله

بهزاد جان
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد