فقط وقتی از یه بک گراند خانواده محور اومده باشی، همه عمرت رو با ظریف ترین پیوندها به خانواده ات سپری کرده باشی و بعد یهو بیای جایی که سلام علیک ها هم رو حساب کتابه، فقط همین موقع است که ممکنه دلت برای دورترین آدمی که می شناختی هم تنگ بشه، فقط همین موقع است که با سلام گفتن به زبان فارسی به یه آشنای دور، احساسی بهت دست بده که انگار یه صبح زود بهاری رفتی پارک یه ساعت دویدی. فقط همینجاست که آدم قدر آدم رو می دونه. چیه غزال خانوم، باز غرغرو شدیم؟
چیزی نیست.
برای ما جمعه "روز بدی" نیست. "روز بی حوصلگی" ماها یک شنبه است....
سلام. شب ما و روز تو به خیر
همیشه همین طوره. یعنی وابستگی رو می گم.
شاید زیاد هم به بک گراند هم نیازی نباشه. وقتی غریبی
هر چیزی و هر کسی که تو رو یاد خودت بندازه برات جالب می شه.
آدم بیشتر دلش واسه خودش تنگ می شه.
من فکر می کنم اون چیزی که ما رو به یک جا وابسته می کنه اون خاطراتشه.
ولی من حس دلتنگی رو دوس دارم. گاهی اوقات دلم واسه خودم هم تنگ می شه.
خود بچه گی هام. غزاله جان شاد باشی
آدم دلش واسه خودش تنگ می شه... این که هست.
غفلت پاک پشت تبریزی ها....
بچگی ها هم نه٬ راستش برای من بچگی معادل جنگ بود یا خرخونی. غفلت پاک من٬ شاید ۴ سال لیسانس بود.
ممنون از نظرت. همه داستان هاتو می خونم خیلی قشنگ می نویسی.
غزاله بانو سلام خوبی؟
ای گفتی دقیقا از کلاس اول دبستان تا حالا از روز جمعه مخصوصا عصراش متنفرم
باور میکنی الان سعی میکنم جمعه ها رو برم سر کار و بجاش یه روز دیگه هفته رو خالی کنم!
موفق باشی و ژایدار عزیز غربت نشین