این روزها از اون روزهایی یه که جا برای زندگی کردن تنگ شده. نمی خوام از خودم و مشکلات شخصی ام بگم. بحثم کلی یه. این بحران اقتصادی امریکا که ظاهرش خیلی بی ربط به من و ما و این زندگی های ساده و سالم و دور از سیاست به نظر می یاد، شدیدا رو زندگی من و تو تاثیر می ذاره. می دونم الان تو ایران گرونی بیداد می کنه. اینجا اما اوضاع یه جور دیگه تنگ شده. خیلی ها رو از کار بیکار کردن. خونه ها فروش نمیره. کار جدید پیدا نمی شه. و برای من چی؟ استاد ها دانشجو نمی گیرن. اونم خارجی؟ اوه اوه حرفشم نزن!
خب انگار ما هم داریم این فصل تاریخ رو رقم می زنیم. وقتی که سال ها بعد خودمون و بچه هامون می خونیم و یادمون می آد که: آفرین بابا عجب پوست کلفتی داشتیم. مهم اینه که نترسیم. بخندیم. و باور کنیم سختی ها موقته. روزهای خوب و آرامش می رسن. شاید بهتر باشه هنوز واحد undergrad بگیرم، مخصوصا اگه از بقیه استاد ها هم جواب مثبت نگیرم. فعلا کارم تو لب قبلی شد 2 روز تو هفته. خدا رو شکر. می جنگم. می خندم. پیروز می شم. ما می تونیم. من و خدا و شکوه خانم لجباز[1].
آفرین به این همه فکر مثبت ... ایشالا همه چی زود درست بشه و ما خبر های خوب ازت بشنویم ...