مجذوب تبریزی(شاعر قرن یازدهم هجری) :
یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا مشغول کار خویش شد هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست مر تورا زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش: بی سبب نفروختم دعوی بی معنیت را سوختم
زان که می گفتی نی ام با صد نمود همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار برگ خود می ساختی هر نو بهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است
سلام
خیلی شعر زیبایی مخصوصا با صدای شهرام ناظری
مرسی خیلی وقت بود این شعر و ندیده بودم دوباره کلی خاطره زنده شد
موفق باشید
سلام .. خیلی زیباست .. به من هم سر بزنید .. بای
سلام وبلاگ خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن متشکرم