تو یک قهرمانی
امروز رفتم با مشاور کالج مون صحبت کردم. فکر می کنم جای من و اونو باید عوض می کردن. البته واقع بینی خیلی خوبه و مشاور نباید الکی به آدم دلگرمی بده و بعد آدم تازه سر بزنگاه بفهمه که نه بابا از این خبر ها هم نبوده، اما من اگه جای خانم آنا کات عزیز بودم، وقتی یه دانشجوی با انرژی میومد سراغم حداقل دید مثبت اش رو (با صدای بلند) تحسین می کردم. البته مشاوره با آنا بد نبود و دید وسیع تری به من داد ولی "من می دونم که می تونم" حالا باید اینو به آنا هم ثابت کنم. وای این روزها همش لاو استوری (همون ورژن اصلی شو) گوش می دم و حال می کنم.
باورت میشه؟ آقای صندل پوش از اسپانیا بورس کامل گرفته با چه برو و بیایی! این بار دیگه خالی بندی نیست! آقای صندل پوش و تابستان 84 و پارک ساعی و کنگره کرمان!
باورت میشه؟ آقای خوش اخلاق رفته استرالیا تو یه گلخونه کار می کنه پول میسازه؟ آقای خوش اخلاق و لیسانس و بچگی و "پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود" و سلام.
آقای مجنون که امسال سر دکترا شانس نیاورد و فکر نکنم از کرج پاشو بذاره بیرون. آقای مجنون و لب ]آزمایشگاه[ های بوگندوی کرج و ای مه من ای بت چین ای صنمِ شجریان.
باورت میشه؟ بهاره که تو نورث یورک سالن داره همه اش 5 سال از من بزرگ تره و یه بیزنس حسابی داره، شوهر و بچه هم داره، و حسابی تو مسیر زندگی اش قرار گرفته.
باورت میشه زهرا مامان شده؟ معصوم داره IELTS می خونه که بیاد؟ اون یکی زهرا داره کارمند رسمی میشه؟ باورت میشه من PhD مو ول کردم دارم از اول undergrad می خونم؟
- شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باور هایت شک نکن.
باشه قبول. فقط خدایا کمکم کن. نورو، جراحی....اوووه.
(شما لطفا حالا برو به درس هات برس نمره های درخشان میدترم رو جبران کنی. وای چقدر بابا پول داد برای شهریه ام. اقامتم چی میشه؟ وای خدا جونم مامان اینا دارن میان!!!!)
۱۲ شب ۲ شنبه ۱۰ نوامبر۲۰۰۸
لابه لای این یادداشت پر از استرس بود ... تو یک قهرمانی ...