زباله ها

دیشب یه اتفاقی افتاد که همه حواسم رو به خودش مشغول کرده و هر کاری می کنم از ذهنم پاکش کنم نمی شه. داشتم یو تیوب گردی می کردم که یه ویدیوی خصوصی از یه آدمی -که جزو بهترین هایی یه که می شناسم- دیدم. آدمی که همیشه تو ذهنم مهربون، صادق، خوش پوش، و خیلی دانا بود. داشت با یه زن voice چت می کرد و مزخرف می گفت.خیلی مزخرف.... اول فکر کردم مونتاژه، ولی نبود. صورت خودش، صدای خودش. داشت همون حرف هایی رو می زد که همه رو از گفتن شون منع می کرد، همون هایی که دیگران رو با اینها متهم می کرد. چقدر چندش آور شده بود. صداش دیگه با صلابت نبود. حقیر و بدبخت شده بود. نمی خواستم تا ته اش رو ببینم ولی شوک شده بودم.... از همه مردهایی که بد بخت زن ها هستند، به زندگی و زن خودشون بسنده نمی کنن، فقط به خودشون فکر می کنن بدم میاد. بابا قدر خودتون رو بدونین. یکی از دوستام که2 تا تجربه شکست جدی داشته الان فمینیست دو آتیشه است. با همه خوبی هاش، ولی تعصب احمقانه داره. خب عجیب نیست. می گن یه گوسفند گر، گله رو کچل می کنه.

 یه دفعه دیگه هم این اتفاق برام افتاده بود. نمی دونم چه کسی بود، ولی یادمه تا چند روز دمغ بودم. بعد کم کم فراموش اش کردم. ولی باز یادم اومد دیشب. اینها باعث میشه سخت تر و سخت تر اعتماد کنم. اگر باز یه آدم هنرمند، دانشمند، مهربان، دوست داشتنی، خوش تیپ و ظاهرا خوب ببینم، زود تر و جدی تر از خودم می پرسم: نکنه اینم؟...