مناجات از داریوش اقبالی

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده

 آه شب و گریه سحر گاهم ده

در راه خود اول ز خودم بیخود کن 

بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده

الهی یکتایی، بی همتایی، قیوم و توانایی

 بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی

از عیب مصفایی، از شرک مبرایی

اصل هر دوایی، داروی دلهایی

به تو رسد ملک خدایی.

خدا وندا قسم بر اخترانت، به حق حرمت پیغمبرانت

به راز غنچه نشکفته در باغ،

به درد لاله ی بنشسته با داغ

به پاکی زلال چشمه ساران

به عمر کوته یک قطره باران

خداوندا قسم بر پاک بازان،  بلند آوازگان و سر فرازان

مرا زین خودپرستیها رها کن،

چنان اندیشه ای بر من عطا کن

که تقدیری که از آن ناگزیرم

توانم جبر و قهرش را پذیرم

ویا عزمی چنان پیگیر بخشم

که نا تقدیر را تغییر بخشم

توانایی ده ای بانی تقدیر

که بشناسم به هم تقدیر و تدبیر.

الهی،

نام تو ما را جواز،  مهر تو ما را جهاز

شناخت تو ما را امان،  لطف تو مارا عیان

الهی

 ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مومنان را گواهی 

چه عزیز است آن کس که تو خواهی
چه عزیز است آن کس که تو خواهی