گفتم آهن دلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی وان که را دیده در دهان تو رفت / هرگزش گوش نشنود پندی خاصه ما را که در ازل بودهست / با تو آمیزشی و پیوندی به دلت کز دلت به درنکنم / سخت تر زین مخواه سوگندی یک دم آخر حجاب یک سو نه / تا برآساید آرزومندی همچنان پیر نیست مادر دهر / که بیاورد چون تو فرزندی ریش فرهاد بهترک میبود / گر نه شیرین نمک پراکندی کاشکی خاک بودمی در راه / تا مگر سایه بر من افکندی چه کند بندهای که از دل و جان / نکند خدمت خداوندی سعدیا دور نیک نامی رفت / نوبت عاشقی است یک چندی |