نوبت عاشقی

گفتم آهن دلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی
وان که را دیده در دهان تو رفت / هرگزش گوش نشنود پندی
خاصه ما را که در ازل بودهست / با تو آمیزشی و پیوندی
به دلت کز دلت به درنکنم / سخت تر زین مخواه سوگندی
یک دم آخر حجاب یک سو نه / تا برآساید آرزومندی
همچنان پیر نیست مادر دهر / که بیاورد چون تو فرزندی
ریش فرهاد بهترک میبود / گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه / تا مگر سایه بر من افکندی
چه کند بندهای که از دل و جان / نکند خدمت خداوندی
سعدیا دور نیک نامی رفت / نوبت عاشقی است یک چندی