بوی جوی مولیان

1-    بوی جوی مولیان آید همی، چون علی دهباشی آمده اینجا و دیشب سر شام گفت داستان هایم را می خواند و نظر می دهد. و من خیلی خوشحالم، و کمی اضطراب دارم.

2-    هول هولکی در آخرین دقایق تهیه خبرها هستم که بفرستم شون مجله، که ... یک لحظه، یک صدم ثانیه، ذهنم پرواز می کند. می روم. می روم به جایی که هیچ وقت در خودآگاه ذهنم نمی دانستم اینقدر برایم عزیز بوده است. زیر پل گیشا هستم. می روم آن طرف خیابان کنار دانشگاه ها. و قدم می زنم به سمت خیابان امیرآباد. احساس خوبی دارم. دارم به خانه می رسم. خانه. خانه. خانه. خانه کجاست....

3-    آقای دهباشی گفت حتما برم بخارا و سمرقند را ببینم. وقتی از آنجا تعریف می کرد که مردمش به جای حرف زدن، شعر می گویند: «سه تن کودک دارم که یکی از آنها خرد است»، جلوی شش جفت چشم دیگر، گریه ام گرفت.

4-    هنوز هم در هوای خانه ام.