در خم زلف تو از اهل جنون شد دل من / و اندر آن سلسله عمری است که خون شد دل من در ازل با سر زلف تو چه پیوندی داشت / که پریشان شد و از خویش برون شد دل من این همه فتنه مگر زیر سر لطف تو بود / که گرفتار، بدین سحر و فسون شد دل من سوخت سودای تو سرمایه عمرم ای دوست / می نپرسی که در این واقعه چون شد دل من بی نشان گشتم و جستم چو نشان از دهنش / بر لب آب بقا راهنمون شد دل من به تولای تو ای کعبه ارباب صفا / پیش اهل حرم و دیر زبون شد دل من زلف بر چهره نمودی تو پریشان و نگون / که سیه روز، از آن بخت نگون شد دل من روی بنما و زِ من هستی موهوم بگیر / سیر از زندگی دنیی ِ دون شد دل من تا که از خال لبت نکته موهوم آموخت / واقف سرِّ ظهورات بطون شد دل من ای صفا نور صفائی به دل "شیدا" بخش / تیره از خیرگی نفس حزون شد دل من علی اکبر شیدا |