سارا کورو و پسر عمه زا

سلام دوستای گلم و عید همه تون مبارک.

باز هم افتادم به جون این لیبل های الفبای کی بوردم و یکی در میون کنده ام شون. نمی دونی چه کیفی داره این کار، ولی حالا داره پدرم در می آد وقتی مبتنی رو متبنی تایپ می کنم، سیب رو سیت و غیره.

یه فیلمی بود که ما بچه بودیم نوار ویدیوش بود، اون موقع ها هر وقت می رفتیم خونه دختر خاله مامانم می ذاشت برام، داستان یه دختری بود به اسم سارا کورو. که باباش خیلی پولدار بود و دخترش رو که هم باهوش و هم مهربان و هم خوشگل و خلاصه همه چیز تمام بود، گذاشته بود مدرسه شبانه روزی که برای خودش کسی بشه. می زنه و باباهه ورشکست می شه و روزگار این دختره سیاه می شه و به ذلت و کارگری می افته ولی هنوز قلب پاکش رو حفظ می کنه. آخر داستان (که واقعا نویسنده نبوغ به خرج داده) این جوری یه که سارا یه روز صبح که از خواب پا می شه می بینه همه اتاق محقرش با اشیا گرانبها تزئین شده و خلاصه می فهمه که اوضاع بابا جان دوباره خوب شده و سر و کله اش پیدا شده و این که روزهای خوب گذشته دوباره برگشتن.

من این روزها خیلی گرفتار بودم. دلم هزار جا بود. همه عمر از کسانی که ادای آدم های مسوول و دل نگران رو در میارن بدم می یومد ولی حالا که خودم باهاش دست به گریبان شدم، دارم می بینم که راسته. وقتی خودتی، یه جوری می تونی قضیه رو جمع و جور کنی اما اگه مسوولیت بقیه هم با تو باشه و کمک هم بهت نکنن، و حرفی هم نتونی به کسی بزنی، دیگه یه کم کارت سخته. داشتم فکر می کردم خوب بود ما هم مثل این سارا کورو می خوابیدیم و صبح پا می شدیم می دیدیم همه اش کابوس بوده. ولی خب عملا هیچ وقت این جوری نمی شه و ماییم که باید سکان زندگی مون رو دست بگیریم، مگه نه؟ (به به چه پایان آموزنده ای نوشتم.)

به هر حال تو این گیر و دار بودم که با شخص شخیص پسر عمه زا (جونم) از اهالی کلاه قرمز آباد آشنا شدم. و دیدم انگار اون سیاستش بهتره تا سارا کوروی منفعل خنگ بی خاصیت یا خود من که باهوشم و منفعل و بی خاصیت هم نیستم ولی همه اش نگرانم.

حالا چه چه سیاستی:

1-    بخند،  بخند، بخند به همه مشکلات زندگی. راحت بگیر. دنیا دو روزه یه روزش هم رفته.

2-    تا به هدفت نرسیدی دست بر ندار. بجنگ!!!!

خلاصه، در کنار تمام اون خنده های از ته دل موقع دیدن کلاه قرمزی و رفقا، این روزها دارم بیشتر و بیشتر به جهان بینی پسر عمه زا فکر می کنم.