خیال

دلم تنگ شده برای کارهایی که نکرده ام، جاهایی که ندیده ام. نمی دانم چطور می توانم تجسم کنم روزی را که هرگز در آن نبوده ام، لحظه هایی را که وجود نداشته اند، آدم هایی که زاییده خیالند، خاطره هایی که مال من نیستند. دلم تنگ شده برای تاب بازی وسط دو تا چنار پهن در گوشه یک حیاط قدیمی. دلم تنگ شده برای پاییز این حیاط، برای لی لی کردن روی کاشی های ایوانش. شمعدانی های سر پله هایش، خوابیدن زیر پشه بند در شب های ملس تابستانش. برای انتظار کشیدن در سایه درخت ها، برای عاشق شدن، غصه خوردن، گریه کردن. دلم برای همه کارهایی که نکرده ام، همه جاهایی که نرفته ام. برای آدم هایی که نبوده اند، خاطره هایی که می توانستند باشند اما نشدند، تنگ شده. برای بچگی کردن، برای نوجوانی کردن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد