گنج

بین این همه سوغاتی ریز و درشت و خوشگل و خوشمزه و خوشبو مامان، چیزی بود که خیلی غیر قابل انتظار بود، تک بود و دلم خواست برات بنویسم اش. یه تکه کاغذ قدیمی. به تاریخ 17 تیر 1370، با یک دستخط نا آشنا. مامان گفت:- ببین دست خط تست وقتی کلاس چهارم بودی!

-نه مال من نیست نکنه مال خودتونه؟

-نه مال منم نیست.

کی این متن رو نوشته بود؟ فرقی هم می کنه بعد از 17 سال؟ شاید نه. یه دعا بود. این همه سال رو صبر کرده بود، این همه راه اومده بود تا برسه به من. تا تاهایش را باز کنم و بگذارم اش لای کتاب شعر. این رو، و آینه زیبایی که شب سال نو مسیحی به دستم رسید رو هدیه های بی سر و صدای خدا می دونم. کاش لایق هدیه هاش باشم. هدیه هایی که وقت و بی وقت می ده. بی منت. بدون انتظار جبران. چون خدا بخشنده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد